هیــــچــ ــ ـ
روز ،
از دست های ِ تو ویران شد ،
وقتی موهآیت را سپردی به چپاول ِ بادبآدک ها !
و نگآه های ِ یوآشکی ِ مغرورآنه نشانت .
پلیور ِ قهوه ای ات ، بدجور به تو می آید ،
از کجا !؟ : همه می گویند ...!
بر همه مبارک شد سِت کردن ِ رنگ لبآس هایمآن ،
و روزهاست که دارم روبروی ِ تو ، بی توجّهی میکنم ،
با خاطره ی ِ آخرین روز ِ ابریشمی ...
# برهآن خلف نوشت : بآد آنقدر آشفته می وزد این روزهآ ،
که دلم برای بادبآدک ها می سوزد ...
نظرات شما عزیزان: